دلم شانه ای می خواهد که روی ان بیصدا گریه کنم شانه ای که از خودم سخت تر باشدسالهاست به این اشک های مزاحم که گاهی وقتا پیدایشان میشود اجازه ورود به حریم صورتم را نمی دهم
گاهی گورشان را زود گم میکنند اما گاهی هم لجوج میشوند از ان لجاجت های بچگانه اخر سر هم در این بازی نابرابر من بر انها پیروز میشوم
میدانم گاهی شکستن نیز لازم است اصن گاهی باید این بغض لعنتی بترکد ،جاری بشود
اما با خودم که فکر میکنم فایده ای ندارد ........... نه..............
چون کسی نیست ارامم کند کسی نیست اشک هایم را بخواند ، انوقت من میمانم و یک غرور له شده از خودم
گاهی ارزو میکنم اینقدر زود بزرگ نمیشدم دنیای ادم بزگا جز تظاهر چیزی نیست تظاهر به خوشحال بودن تظاهر به بی درد بودن
گاهی از این همه فهمیدن خسته میشوم دلم میخواهد موهایم را ببافم ، دلم هوس لواشک کند، با خوشی ها قهقهه بزنم و با غم ها زار زار گریه کنم
دلم میخواهد در این ماکسیمم فهمیدگی کسی باشد که با او حرف بزنم از ترس هایم ، از
ناامیدی هایم ، از بی قراری هایم...................
این حجم از نگفتن ها دارد عادتم میشود .............
10/10/96
پ.ن: امشب از ان شب هایی بود که دلم هوس نوشتن کرده بود کاک کامیار بوکانی...
ادامه مطلبما را در سایت کاک کامیار بوکانی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : kurdgirl1999 بازدید : 17 تاريخ : دوشنبه 18 دی 1396 ساعت: 23:49